چمدانک

می‌گویند عنصر وجودی‌ام باد است، طالع‌بین‌ها نمی‌گویند، آدمهایی که مرا می‌شناسند می‌گویند. نمی‌دانم این خاصیت است یا ضعف، که نمی‌توانم برای مدت طولانی یک جا بند شوم. سفر می‌کنم و از رقص قاصدک در باد می‌نویسم.

چمدانک

می‌گویند عنصر وجودی‌ام باد است، طالع‌بین‌ها نمی‌گویند، آدمهایی که مرا می‌شناسند می‌گویند. نمی‌دانم این خاصیت است یا ضعف، که نمی‌توانم برای مدت طولانی یک جا بند شوم. سفر می‌کنم و از رقص قاصدک در باد می‌نویسم.

به یاد زیباترین مردان شهرمان، که عاشق‌ترین زندگان بودند.

یک تکه از قلبم کنده شده. هر بار که توی خیابانم، باد می‌وزد توی همان تکه‌ی شکسته. به خودم می‌لرزم. هر بار راهم را کج می‌کنم، می‌روم دم ایستگاه. می‌گویند خانم خیلی لطف کردید آمدید. می‌گویم چه خبر؟ جوان توی چشمهایم نگاه می‌کند، می‌گوید هر چه کمتر پیدا می‌کنیم امیدمان بیشتر می‌شود. توی چشمهایم می‌کاود، شاید باور را در چشمهای ناباورم ببیند.

تا خانه را اشک می‌ریزم.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد