ویا دِ مرلو
مرلو بهشت اهالی سن لوییس تا چندی پیش دهکدهای دلانگیز با هوای مفرح و چشمههای فراوان آب بود و کمکم تبدیل به شهر شده و در تعطیلات آخر هفته از جمعیت پر میشود اما هنوز آنقدرها توسط توریستهای خارجی کشف نشده. این ییلاق خوش آب و هوا بزرگترین مقصد توریستی ایالت به شمار میرود و خانههای ییلاقیاش معمولا بزرگ و مدرن هستند. مرلو یک استراحتگاه تمام عیار است و همیشه در خانههای ویلاییاش بخشی برای آسادو یا کباب آرژانتینی در خارج از ساختمان تدارک دیده شده.
روبرتو که آسادور جمع ما بود و همسرش ماریا در حال تست کردن گوشت کباب شده! |
بخش دیگری از آسادوی روبرتو |
یک آسادوی کوچک که در اجاق پشت خانه درست کرده بودیم. |
برای اینکه با حال و هوای مرلو بیشتر آشنا شوید تعدادی عکس از اینترنت پیدا کردهام که صفحهی اصلیاش اینجا است.
مرلو واقعا به اندازهی عکسهایش زیباست و نیازی نیست که در شهر به دنبال گوشهی زیبایی بگردیم. هر گوشه از این شهر برای خودش زیباییهای دلانگیزی دارد که در یک جمع بزرگ خاطرات خوشی را برای بازدیدکنندگان فراهم میآورد.
کابیلدو دِ سن لوییس
کابیلدو واقع در شهر لا پونتا، در نظر اول یک ساختمان تاریخی به نظر میآید، اما در واقع اینطور نیست. کابیلدو یک کپی دقیق از ساختمان کابیلدو در بوئنوس آیرس است که انقلاب ماه می سال ۱۸۱۰ در آن به نتیجه رسید و اولین دولت آرژانتین، لا پریمرا خونتا، در آن مستقر شد. رسیدن به این ساختمان که در جایی وسط بیابان واقع شده (واقعا هیچ چیزی در اطرافش نیست) کار مشکلیست، اگر اتومبیل نداشته باشید.
کابیلدو د سن لوییس
ماکت اتاق اولین دولت پس از انقلاب |
بخشهایی از تاریخ آرژانتین از جمله تاریخ بردهداری در کابیلدو به صورت موزه درآمده |
بوسه نمادین |
کابیلدو اطلاعات زیادی دربارهی تاریخ انقلاب آرژانتین در اختیارتان نمیگذارد. تنها یک ساختمان است که در قرن بیست و یکم ساخته شده تا یاد انقلاب را در این نقطه از کشور زنده نگه دارد. اطلاعات بیشتر دربارهی انقلاب ماه می را میتوانید در این صفحه از ویکیپدیا پیدا کنید.
لابلای بروز رسانی سفرنامههای قدیم، جایی هم باید باز کنم برای سفرنامههای جدید و اتفاقات روزمره.
این پنجشنبه و جمعه رفته بودم پلور. نامزدی یکی از همکاران قدیم بود، یک مهمانی صمیمانه که بعدش شب همانجا ماندیم و صبح که بیدار شدم اولین تصویر جلوی چشمم کوه دماوند بود! آنقدر نزدیک، آنقدر زیبا که نفسم بند آمده بود. بعد از صبحانهی دسته جمعی تنبلانهای که تا نزدیک ظهر طول کشید، در جاده هراز برای پیدا کردن مسیری به رودخانه حرکت کردیم. هوای خوب، آسمان آبی و ابرهای سفید کوچک چیزهایی بودند که در این چند ماه دلم برایشان خیلی تنگ شده بود. هوای تمیز را با نفسهای عمیق جذب میکردم و بیش از تمام ماههای گذشته سرخوش بودم. بارها تکرار کردم که چه روز خوبیست، چه هوای خوبیست، چقدر امروز حالم خوب است. تصمیم جدی گرفتم که تا یک سال دیگر از تهران بروم جایی که بشود در هوایش نفس عمیق کشید.
امروز هم اتفاق جالبی افتاد. یکی از دوستانم فراخوان سمینار تخصصی پژوهشکده مردم شناسی سازمان میراث را برایم فرستاد که ساعت دو و نیم تا شش و نیم بود. دعوتنامه را خیلی دیر دیدم و تصمیم گرفتم فرصت را مغتنم بشمرم، شاید بتوانم دکتر پرمون را ببینم. وقتی که رسیدم سالن همایش پر بود و رفتم در انتهای سالن نشستم. با اینکه اسم برنامه سمینار «مردم، فرهنگ و آگاهی» بود، حرفی از مردم زده نشد، حاضران بیشتر از خود سازمان میراث بودند و در میان جمع کسی را نمیشناختم. در این مراسم از استاد مردمشناس و پژوهشگر، دکتر محمد میرشکرایی که مدتی ریاست پژوهشگاه را به عهده داشت و اولین موزهی مردمشناسی ایران را راه اندازی کرده بود تجلیل شد که رفت پشت تریبون مثل پدربزرگهای دوست داشتنی کمی برایمان صحبت کرد.
بقیهی مراسم بیشتر صحبت از دغدغههای تحقیقات مردمشناسی و مشکلات پژوهشگاه بود و در واقع صحبتی از مردم و نقششان در فرهنگ و آگاهی به میان نیامد. تعدادی هم تقدیرنامه رد و بدل شد و ما برای پیشکسوتان دست زدیم. اما اتفاق جالب این بود که وقتی فهرست اسامی دست به دست میشد، خانم جلویی چرخید و از من پرسید شما خانم ثابتیان هستید؟ گفتم بله. گفت وبلاگ چمدانک؟ من وبلاگ شما را میخوانم! راستش با این حرف انگار بهترین تقدیرنامه را به من دادند! این اتفاق خوب را هم گوشهی ذهنم ذخیره کردم تا هر چند وقت به یادش بیفتم و عمیقا لبخند بزنم.
ایالت سن لوییس استان میانی آرژانتین که اسمش توی هیچ مطلب توریستی معروفی نیست جای جالبیست. اگرچه از سواحل شرق و کوهستانهای غرب دور است، اما جذابیتهای طبیعی بسیاری دارد. از آنجا که خالهام در این ایالت زندگی میکند، من سه بار به آن سفر کردهام و به همراه آنها به گوشه و کنارش سرک کشیدهام. در اینجا بود که شانس نزدیکتر شدنم به مردم و درک زندگی اجتماعی آرژانتینی پیش آمد. اینجا بود که مراسم آسادو خوردن یکشنبهها و اعیاد ملی را تجربه کردم و با محبت آرژانتینی آشنا شدم.
در طی پنج شش سالی که بین اولین و آخرین سفرم به شهر سن لوییس، مرکز ایالت گذشت، این شهر تغییرات چشمگیری داشت. بخش بزرگی از این تغییرات را مرهون فرماندار ایالت، آلبرتو رودریگز ساآ بود که در طول دورهی خدمتش این ایالت را از این رو به آن رو کرد. نمیدانم چقدر دربارهی سیستم حکومت در آرژانتین میدانید، ولی این کشور عدهای از فاسدترین سیاستمداران را دور هم جمع کرده که تنها به فکر پر کردن جیب خود هستند و پیدا شدن شخص قابل اعتماد و محبوبی همچون آقای ساآ مسئلهای منحصر بفرد به حساب میآید. آقای ساآ علاوه بر تعمیرات گستردهی خیابانها و پیادهروها (در اولین سفرم به سن لوییس اکثر خیابانها آسفالت نشده بودند)، جمع آوری حیوانات خیابانی (یکی از ترسهایم سگهای خیابانی بودند که در امریکای لاتین امری عادی هستند)، کارهای فرهنگی تفریحی شایان تقدیری انجام داده بود. پسرخالهام با افتخار مرا به پیست اتومبیلرانی و استادیوم فوتبال برد، دخترخالهام بیشتر وقتها مرا به مرکز شهر و خیابانی که تبدیل به پیاده گذر شده بود میبرد تا در آرامش دلچسب آنجا در کافهای بنشینیم، قهوهای بنوشیم و کتاب بخوانیم. مرکز شهر به وایفای مجانی مجهز شده بود، و کلا مردم روی این فرماندار تعصب داشتند و امیدوار بودند که او رییس جمهور بشود. آقای ساآ برای ریاست جمهوری هم داوطلب شد اما جایگاه حکومتی طرفداران با نفوذ خود را داشت و سن لوییس هیچوقت در سیاست مملکت نقش مهمی بازی نکرده بود. شاید همین جدا افتادن از مسابقهی دزدی و قدرت باعث شده بود که ساعت این ایالت یک ساعت با سایر ایالات تفاوت داشته باشد! اگر سن لوییس اینطور در قلب مملکت جای نگرفته بود مطمئنا اعلام خودمختاری میکرد.
چون عکسهای خوبی از فضای شهری ندارم از تعدادی از عکسهای این صفحه استفاده کردم تا شما هم با حال و هوای شهر سن لوییس آشنا بشوید.
پیاده گذر ریواداویا که اکثر فروشگاههای برند و تعداد زیادی کافه در آن قرار دارد |
ساختمان فرمانداری |
این هم چند تصویر از عکسهای خودم
جایگاه تماشاچیان در پیست نوساز اتومبیلرانی |
پسرخاله و همسر و دخترشان در زمین فوتبال سن لوییس |
اسم این کلیسا را بخاطر ندارم، اما بخاطر تاثیری که از معماری جنوب اسپانیا و معماری اسلامی گرفته خیلی جالب بود. |
خیلی جالب است وقتی در آن سر دنیا به چنین تلفیق نادری برمیخوریم |
در مطلب بعدی به ییلاقهای اطراف سن لوییس خواهم پرداخت.
مندوسای آرژانتین، شهری دلنشین در دامنههای شرقی کوههای آند، مرا به یاد تهران و بیش از آن گلشهر کرج، اما در دههی شصت و نه این روزهای زشت و بیشکلشان میانداخت. هوای عالی، آسمان آبی، جویهای پهن پر آب و درختهای قطور و بلند که برگهایشان تازه ریخته بود در کنار کوه، دلم را بیش از پیش برای ایران تنگ میکرد. اول فکر میکردم درختها چنار باشند، اما بعد فهمیدم که اکثرا اکالیپتوس هستند، با تنههای سفید تنومند. عکسهایی که در ادامه میآید مربوط به همین سفر اول در سال ۲۰۰۶ و سفر دوم آرژانتین در ۲۰۰۹ هستند.
پارک سن مارتین پارک سن مارتین تپه شکوه Cerro la Glogia تپهی باشکوه نماد آزادی کشور آرژانیتن است. آن فرشته که در بالا میبینید زنجیر اسارت را پاره کرده و کسی که در پایین سوار بر اسب است، خوسه دِ سن مارتین نام دارد. این اولین برخورد من با جناب سن مارتین بود و بعد متوجه شدم که سن مارتین قهرمانیست که در همه جای کشور خیابان و میدان به نام اوست و مجسمهاش در بسیاری میادین و پارکها علم شده. او یکی از فرماندهان مهم در جنگهای استقلال از اسپانیا بوده و در کنار سیمون بولیوار توانسته بودند دست اسپانیا را از امریکای جنوبی کوتاه کنند. همانطور که بولیوار در کشورهای کلمبیا، اکوادر، ونزوئلا و بولیوی قهرمان ملی محسوب میشود، سن مارتین این سمت را در کشورهای آرژانتین و پرو دارد. روی پلاک پایین این بنا نوشته شده سرزمین پدری ارتش کوههای آند. سفر دوم من به مندوسا به قصد عبور و سفر به سانتیاگو بود. شرح این سفر را قبلا دادهام. چون در تعطیلات روز استقلال در شهر گیر افتاده بودیم، با شهری سوت و کور مواجه بودیم که نه آدم در آن پیدا میشد و نه کاری برای انجام دادن بود. توی خیابانها قدم زدیم و من شهری که اینهمه درخت دارد را تحسین میکردم! |
سیتروئن یا همان ژیان خودمان پیوند جدا نشدنی با مندوسا دارد. حتی اینروزها این اتومبیل برای گردش توریستها به کار میرود. |
تنها جایی که در اون دو سه روز باز بود، ترمینال اتوبوسرانی بود و موزهی هنرهای مدرن وابسته به شهرداری. از موزه چیز زیادی یادم نمانده. تنها این عکسها را در بین عکسهایم پیدا کردم.
این، شکل و اندازهی درهای سنتی در کشور آرژانتین است. درها به همین باریکی و بلندی بودند، و به خیابانها شخصیت خاصی میدادند. |
در نزدیکی فرودگاه خلوت مندوسا، تابلویی هست که شهر را معرفی میکند. مندوسا زادگاه برند مَلبِک است. برای خودش هم یک روز جهانی ملبک دارد. ۱۷ اپریل. |
همان نزدیک فرودگاه |
و تاکهایی که منتظر بهار بودند اگرچه من در پاییز و زمستان به مندوسا رفتم، اما سفارش میکنم شما این کار را نکنید، مگر اینکه بخواهید به پیستهای اسکیاش بروید که البته فصل اسکی کوتاه است. بهار و تابستان نیمکرهی جنوبی بهترین فصلها برای مسافرت طولانی در شرق کوههای آند هستند، اما فروردین ماه ما مصادف است با فصل برداشت محصول انگور و از تجربهی جاهای دیگر دنیا میتوانم بگویم احتمالا بهترین زمان بازدید از مندوسا این یک ماه است. البته ۱۷ اپریل و جشنهای ملبک را هم فراموش نکنید. کوهنوردی میتواند انگیزهی بزرگی برای رفتن به مندوسا باشد. قلهی آکونگائوآ Acongagua بلندترین قله خارج از قارهی آسیاست و کوهنوردان بسیاری را به خود جلب میکند. علاوه بر اینها چشمههای آبگرم کاچئوتا در یکساعتی شهر میتواند خستگی را از مسافرها و ورزشکاران بگیرد. |