-
شهریور ۹۵
یکشنبه 14 شهریور 1395 03:58
لابلای بروز رسانی سفرنامههای قدیم، جایی هم باید باز کنم برای سفرنامههای جدید و اتفاقات روزمره. این پنجشنبه و جمعه رفته بودم پلور. نامزدی یکی از همکاران قدیم بود، یک مهمانی صمیمانه که بعدش شب همانجا ماندیم و صبح که بیدار شدم اولین تصویر جلوی چشمم کوه دماوند بود! آنقدر نزدیک، آنقدر زیبا که نفسم بند آمده بود. بعد از...
-
سن لوییس- آرژانتین
یکشنبه 14 شهریور 1395 02:40
ایالت سن لوییس استان میانی آرژانتین که اسمش توی هیچ مطلب توریستی معروفی نیست جای جالبیست. اگرچه از سواحل شرق و کوهستانهای غرب دور است، اما جذابیتهای طبیعی بسیاری دارد. از آنجا که خالهام در این ایالت زندگی میکند، من سه بار به آن سفر کردهام و به همراه آنها به گوشه و کنارش سرک کشیدهام. در اینجا بود که شانس نزدیکتر...
-
مندوسا- آرژانتین
سهشنبه 9 شهریور 1395 02:40
مندوسای آرژانتین، شهری دلنشین در دامنههای شرقی کوههای آند، مرا به یاد تهران و بیش از آن گلشهر کرج، اما در دههی شصت و نه این روزهای زشت و بیشکلشان میانداخت. هوای عالی، آسمان آبی، جویهای پهن پر آب و درختهای قطور و بلند که برگهایشان تازه ریخته بود در کنار کوه، دلم را بیش از پیش برای ایران تنگ میکرد. اول فکر میکردم...
-
آرژانتین
یکشنبه 7 شهریور 1395 18:10
قبل از اینکه وارد خاک آرژانتین شویم میخواهم دو داستان برایتان تعریف کنم. اول: من یک خالهی خیلی خیلی عزیز دارم که سی سال است در آرژانتین زندگی میکند. چرا آرژانتین؟ این سئوال را خیلیها از من پرسیدهاند و در یکی از سفرها، شوهرخالهام پرده از رازی برداشت. سال ۱۳۶۶، یعنی در بحبوحهی جنگ، و زمانی که گرفتن ویزا از...
-
سفر زمان
یکشنبه 7 شهریور 1395 01:01
در راستای براه انداختن دوبارهی این وبلاگ بینوا (و فعلا انتشار موازی روی بلاگ اسکای و میهن بلاگ تا ببینم کدام بهتر است) دیشب یک سری عکسهای قدیمی که در عملیات اخیر ریکاوری شدهاند را بازنگری میکردم، در واقع از سال ۲۰۰۵ میلادی که اولین دوربین دیجیتالم را خریداری کرده بودم. بیشتر از سال ۲۰۰۷ نتوانستم جلو بیایم. تازه...
-
شاید بشود اسمش را گذاشت یک شروع جدید
جمعه 5 شهریور 1395 01:19
قصد دارم که بنویسم. از سفرهای گذشته که ننوشتمشان، عکسایی که نگذاشتمشان، داستانهایی که نگفتمشان... این مدت که دارم میروم تراپی، با یک قسمت از گذشتهام آشتی کردهام، و با گوشهی دیگری غرق خیالات میشوم. امروز توی اتوبوس شرکت واحد، در شلوغی بی سر و ته خیابان جمهوری بازهم یادم آمد که چقدر خوشحالم. چقدر خوشحالم که در...