تابحال دختر خوب خانواده بودهام و سعی کردهام زیاد از خانه دور نشوم. یک مقدار هم نشستن در خانهی پدر و مادر تنبلم کرده. به برادرهایم سر میزنم، با برادرزادهام بیرون میروم و روزها میگذرند. امروز با هم به سیب فروشی رفتیم تا لپتاپ را به متخصصانش نشان دهم. با اینکه از قبل وقت گرفته بودم بیشتر از نیم ساعت معطل شدیم. برادرزادهام تازگیها دارد فرق دنیای متریالستی و دنیای خارج از آمریکا را میفهمد، امروز در آن نیم ساعت آدمهای مختلف را نشانم میداد و حدس میزد تا چه اندازه در دنیای متریالیستی غرق شدهاند. کلا که میگفت این فروشگاه بوی متریالیسم میدهد. خب راست میگفت! مخصوصا بعد از آخرین نمایشی که سیب برپا کرد و سهامش سقوط کرد (آنهم یکماه بعد از اینکه آیفون ۷ را معرفی کرده بود و سهامش سقوط کرده بود)، بازهم مردم دنبال خریدن جدیدترین محصول هستند و این جز متریالیسم معنی دیگری ندارد. خود من هم جزو این جمعیت هستم و از محصولات سیب با محدودیتهایش دست برنمیدارم و برادرزادهام به همین خاطر به من متلک میگوید. همچنین میگوید هر وقت تلفن الجی اش سوخت میخواهد تلفن قدیمی بدون امکان اتصال به اینترنت بخرد و از تکنوولوژی بکشد بیرون. فعلا که این چیزها را میگوید ولی وقتی با همین تلفن الجی میرود توالت را اشغال میکند و فوتبال بازی میکند، یاد حرفهایش دربارهی تکنولوژی نیست!
اما با همین برادرزاده به پیادهروی و ورزش هم میرویم و مخصوصا با هوای عالی مثل امروز، حسابی لذت میبریم. دو سه روز بود که این شهر بارانهای شدید داشت، حتی گاهی به بارانهای استوایی شباهت پیدا کرده بود! به همین خاطر امروز آسمانی کاملا آبی رنگ با ابرهای سفید بسیار زیبا داشتیم که آدم را مجبور میکرد نفس عمیق بکشد و لبخند بزند.